، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

¸.•**•.¸✿ کوچولوهای ناز من✿¸.•**•.¸

روز عالیییییی...

1391/5/2 1:21
نویسنده : ❦خاله جون❦
404 بازدید
اشتراک گذاری

وای که عجب روزی بود امروزniniweblog.com

دیگه ماه رمضون و روزه و اینا...خیلی سختهniniweblog.comولی ما اگه خدا بخواد اخر هفته میریم مسافرتMiss Bone Emoticons 18

 

صبح که بیدار شدم یهو به سرم زد برم اتلیه و عکس بگیرم البته اتلیه خالم,هیچی دیگه سریع یه عالم لباس برداشتم سریع رفتم اونجا الهی بمیرم خالم با اون شکمش چه قدر ازم عکس گرفت ویگه خسته شد و گفت بقیه ش باشه واسه یه روز دیگهMiss Bone Emoticons 31

منم قبول کردم,بعدش با خالم رفتیم خونه داداشی مسعودم(دایی جوجوها)الی (دختر خالم)اونجا بود ,با الی هم کلی عکس گرفتیم,من اونجا موندم و عصری هم رفتیم خونه خالم و خوش گذروندیم دوباره همراه الی و فاطی برگشتیم خونه مسعود

دیگه هرشب اونجا پاتوقه اخه بچشون تازه بدنیا اومدهniniweblog.com

بعد افطار همه کم کم اومدن اونجا,مهشید وسجاد هم اومدن

وای که این دوتا خیلی پر سرو صدا هستنniniweblog.com

بعدش  مامانم بهم گفت خیلی بیخیل شدم من  Miss Bone Emoticons 27

راس میگفت اخه از صبح دیگه خونه نرفته بودم, حالا دیگه برگشتم خونه باید سحری درست کنیم با مامانم

Miss Bone Emoticons 34

الان خواهرم اینجاست داره به زورمهشید رو خواب میکنهniniweblog.com

سجاد هم داره با تفنگش دور خونه بازی میکنهniniweblog.com,سرو صدا تو خونه ما تمومی نداره

خواهرم مهشید رو ول کردد حالا هم منتظر تا همسر مهربانش بیاد دنبالش تا با نی نی هاشون برن خونه سحری میل کننniniweblog.com

خب من دیگه برم فکر سحری باشمMiss Bone Emoticons 10

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)