این روزا....
این روزا هیچکی تو خانواده ما حال و حوصله نداره من که در گیر انتخاب رشته و زیاد نمیام به نت,سجاد و مهشید هم سر ما خور دیشب خونه ما بودن الهی بمیرم سجاد خیلی تب داشت مهشید هم صداش گرفته,دوتاشون حوصله نداشتن,هرچند خود من هم سرما خوردم ولی سعی کردم سر گرمشون کنم یک هفته س این همه قرص و دارو خوردم بهتر نشدم که هیچ بدتر هم شد عزیزای خاله هم هیچی نمیخودن هرچی داد میزنیم دوتا قاشق از این سوپ بخورید,اصلن توجه نمیکنن من نمیدونم اینا چه جونی دارن دیشب اناهیتا رو اورده بودن خونه ما,این سجاد که یک لحظه هم بهش نگاه نکرده تا بحال,یهو دیشب دیدم رفت و اروم بوسش کرد فک کنم دیگه دوسش داره مهشید هم از سر علاقه میخواد بذارتش رو پا...
نویسنده :
❦خاله جون❦
21:43